نویسنده: برانیسلاو مالینوفسکی
برگردان: اصغر عسکری خانقاه




 

وقتی که انسان از خود بپرسد چرا فرد بدوی از قواعد مربوط به رفتار، که غالباً سخت ملال‌انگیز و مزاحمند، اطاعت می‌کند؛ کدام عوامل به حوادث زندگی خصوصی و عمومیِ کسانی، که به همکاری اقتصادی وابسته‌اند، اجازه می‌دهند تا به آسانی و بدون تصادم گسترش یابند، و خلاصه کدام نیروها سلطنت قانون و نظم را در جوامع بدوی تضمین می‌کنند. این‌جاست که او برای یافتن پاسخ خود را به دردسر انداخته است و در نتیجه هر چه را که انسان‌شناسی گمان کرده که در این باب می‌تواند بگوید، دور از رضایت و خشنودی خواهد بود. به همین ترتیب، اگر انسان خود را به اثبات این مسئله قانع کند که «وحشی» (1) واقعاً وحشی است و از قوانین نادری که در دست دارد مگر به طریق نامنظم اطاعت نمی‌کند، بسیار مسامحه کرده است و دیگر سؤالی در ذهنش مطرح نمی‌شود. اما هرگاه فرد فکر کند ملتفت شده است که ترجیحاً به جای فقدان قوانین، بزرگ شدن آن است که زندگی بدوی را تعریف می‌کند، در این صورت است که عقیده‌ی علمیِ مربوط به رفتارِ کاملاً متباینی را پذیرفته است: فرد بدوی نه تنها الگویی از شهروندی است که برای قوانین اجتماع (2) روستایی خود احترام بسیار قائل است و همیشه آماده‌ی اطاعت از آن‌هاست، بلکه همانند حقیقتی بدیهی مطیع تمام قواعد و محظوراتی است که قبیله به او تحمیل می‌کند، او کاری جز اطاعت از قوای محرکه‌ی طبیعی‌اش ندارد و می‌توان گفت با کمترین مقاومتی از این خط‌مشی پیروی می‌کند.
قضاوت و رأی انسان‌شناسِ جدیدِ با صلاحیت بدین‌گونه است که فرد بدوی احترام عمیقی برای سنت و آداب و رسوم قائل است و اطاعت وی از احکام، منحصراً به طور خودکار صورت می‌گیرد. او از آداب و رسوم و سنت به طور «بنده‌وار و موبه‌مو»، «بدون هیچ حسابی»، «به طور خودبه‌خودی»، و با «بی‌حسی ذهنی» اطاعت می‌کند، همه چیز به ترس از عقیده و مکافات‌های مافوق طبیعی؛ یا بار به نوعی «احساس گروهی، وگرنه به غریزه گروهی» عمیقی مرتبط است. به عنوان مثال، این مسئله را می‌توان در اثری جدید، به شرح زیر خواند: «بسیار بعید است که ’وحشی‘ مخلوق آزادی باشد و معاف از هر محظوری که از تصور و خیال روسو (3) بیرون آمده است. بلکه برعکس، برای او از هر سو از طریق آداب و رسوم مردمش مانع ایجاد شده است، او به سنت‌های بسیار قدیم نه فقط در روابط اجتماعی خود، بلکه همچنین در مذهب، در پزشکی، در صنایع، در هنر، و خلاصه در هر یک از جنبه‌های زندگی‌اش وابسته است.» (قانون بدوی (4): 138). او با سهیم شدن در این عقیده و فقط با تذکر این‌که «زنجیره‌های سنت» به طریقی یکسان، و نه حتی مجانس، در هنرها و روابط اجتماعی، در صنعت، و مذهب، عمل مانع شونده‌ای را انجام نمی‌دهند، در ما انزجاری برنمی انگیزد. با این همه، وقتی چند سطر بعد به ما گفته می‌شود «این موانع از سوی وی (یعنی از سوی وحشی) به مثابه‌ی چیزی که ذاتاً به او منتهی می‌شود پذیرفته شده‌اند» و او «هرگز در پی حذف آن‌ها نیست» در این صورت است که فکر می‌کنیم باید فوراً اعتراض کنیم. آیا این برضد طبیعت انسانی نیست که هر فشار و تنگنایی را همچون چیزی که ذاتاً از آنِ اوست بپذیرد، آیا هرگز مردی را دیده‌اید، خواه متمدن باشد یا بدوی، که از قوانین و آیین‌نامه‌ها و از تابوهای نامطبوع، پر زحمت، و حتی ظالمانه اطاعت کند، بدون این‌که از طریق نیرو یا حرکتی که فراتر از محدوده‌های مقاومت اوست در تنگنا قرار گرفته یا مجبور شده باشد؟
با این همه، این پذیرش خودبه‌خودی، این اطاعت غریزی هر عضو قبیله از قوانین آن، قاعده‌ای اساسی را تشکیل می‌دهد که بر تحقیقات در خصوص نظم و مشروعیت فرد بدوی نظارت می‌کند. به همین ترتیب، درباره‌ی مسئله‌ی اقتدار برتر مادی، دکتر ریورز در کتاب خود - که قبلاً به آن اشاره کردیم - از یک «آیین‌گذاری بی‌اختیار و مکاشفه‌ای از زندگی اجتماعی» صحبت می‌کند، یعنی روشی که به نظر وی «کاملاً به کمونیسم ابتدایی وابسته است». وی ادامه می‌دهد: «نزد جماعتی مانند ملانزیایی‌ها، احساسی گروهی وجود دارد که پذیرش نوعی وسیله‌ی اجتماعی که مختص آسان کردن تمرین اقتدار است را خنثی می‌کند، و به همان ترتیب، کارکرد هماهنگ و موزن مالکیت و کارکرد آرام نظام کمونیستی در قلمرو روابط جنسی را ممکن می‌گرداند» (سازمان اجتماعی: 169).
در این جا باز به ما اطمینان داده می‌شود که روش‌های «مکاشفه‌ای»، «بی‌اختیار»، یک «اطاعت غریزی»، و یک «احساس گروهیِ» اسرارآمیز، برای عملی کردن سلطنت نظم، قانون، کمونیسم، و هرج و مرج جنسی، رقابت می‌کنند. گمان دارند که شرح و توصیف بهشت کمونیسم مورد مطالعه است، اما این توصیف و تشریح به طور قطع در مورد جوامع ملانزی که من از آن شناخت مستقیمی دارم کاربردی ندارد.
یک مؤلف دیگر، تفکر مشابهی را بیان کرده است؛ جامعه‌شناسی که شاید بیش از هر انسان‌شناس زنده دیگری برای پی‌بردن به سازمان بدوی‌ها، با مطالعه‌ی نقطه‌نظر تطور و تحول اجتماعی، به ما کمک کرده است. پروفسور هابهاوس (5) در توصیف قبایلی که در سطح فرهنگی بسیار پایینی قرار دارند، تأکید می‌کند که «این جوامع مسلماً دارای آداب و رسومی هستند که برای تمام اعضا، نوعی اجبار تلقی شده‌اند. اما اگر از طریق قانون‌گذاری به مجموعه‌ای از قواعد پی ببریم که از سوی یک قدرت تحمیل شده‌اند، قدرتی که به روابط شخصی خویشاوندی یا به دوستی وابسته نیست، بنابراین مجبوریم اعلام کنیم که چنین نهادی با سازمان اجتماعی بدوی‌ها همسان نیست» (تطور و تحول اخلاقیات (6): 73). بنابراین از خود می‌پرسیم اگر در معبری کلماتی وجود دارد که «همچون کلمات اجباری احساس می‌شوند» برای آن نیست که مشکلات واقعی را به جای حل کردن پنهان کنند و مخفی نگهدارند. آیا حداقل آنچه مربوط به برخی از قواعد است، یعنی سازوکاری از فشار و تنگنا، که شاید از طریق قدرتی بیرونی تحمیل نشده ولی بر دلایل و فواید واقعی و احساسات پیچیده فشار آورده‌اند، وجود ندارد؟ آیا مخالفت‌های شدید، وظایف سنگین و پرخرج، تعهدات دشوار و محرک، می‌توانند در پرتو یک «احساس» ساده، اجباری شوند؟ می‌خواهیم کمی درباره‌ی این رفتار روان‌شناختی که بی‌قدر و قیمت است اطلاعات بیشتری کسب کنیم، اما مؤلف آن را همچون عمل تدوین شده‌ای اقامه کرده است. به علاوه، تعریف مختصر از قانون به عنوان «مجموعه‌ای از قواعد که از طریق یک قدرت تحمیل شده‌اند، قدرتی که به روابط شخصی خویشاوندی یا به دوستی وابسته نیست»، به نظر من، تعریف بسیار ظریف و محدودی می‌آید و عناصر مهمی را نادیده می‌گیرد. در میان ضوابط مربوط به رفتار، که در جوامع بدوی معمول است، ضوابطی وجود دارد که به فرد یا گروهی اجبارها و الزاماتی را نسبت به فرد یا گروه دیگری تحمیل می‌کنند. آن‌هایی که از عهده‌ی این الزامات بر می‌آیند معمولاً در مقیاسی که آن را انجام داده‌اند پاداش می‌گیرند، حال آن‌که آن‌هایی که اهمال می‌ورزند، نمی‌توانند روی هیچ‌گونه گذشت و اغماضی حساب کنند. با تجزیه و تحلیل، در پرتو این ادراک قابل فهم از قانون، و نیروهایی که به قانون صفتی اجباری می‌بخشند، از آن به نتایج بسیار راضی کننده‌تر از آنچه در مباحث مربوط به سؤال‌ها، مثل سؤال‌های مربوط به قدرت، حکومت و مکافات به ما داده می‌شود، خواهیم رسید.
دکتر لوی (7) (برجسته‌ترین متخصص در موضوع انسان‌شناسی در امریکا)، به بیان عقیده‌ی بسیار مشابهی می‌پردازد: «به طور کلی، انسان با شتاب زیاد، در حالی که دارای صفتی عادی و معمولی است، به جای قوانین نوشته‌ی ما، از قوانین نانوشته‌ای اطاعت می‌کند؛ یا دقیق‌تر بگوییم، از آن‌ها به‌طور خودبه‌خودی پیروی می‌کند» (جامعه‌ی بدوی (8) فصل «عدالت (9)»: 387). مقایسه‌ی «شتاب» برای اطاعت از قوانین از سوی یک بدوی استرالیایی با فردی ساکن نیویورک، یا مقایسه‌ی فردی ملانزیایی با شهروندی مخالف عقیده‌ی عمومی در گلاسکو، روش خطرناکی است، و در واقع، نتایج چنین مقایسه‌ای می‌تواند خیلی «کلی» باشد، تا آن‌جا که تمام معانی را از دست بدهد. آنچه حقیقت دارد این است که هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند به همان اندازه که روی «شتاب» اعضای خود برای پیروی و اطاعت از قوانین حساب باز کرده است، به طور مؤثر عمل کند، یعنی روی اطاعتی خودبه‌خودی. تهدید قوه‌ی قهریه و ترس از کیفر مستقیماً متوجه انسان معمولی و متوسط نیست، خواه این فرد «بدوی» باشد یا «متمدن»؛ اما، این امور برای بعضی عناصر آشوب‌طلب یا جانی در هر جامعه‌ای ضروری است. به علاوه، در هر تمدن انسانی، شمار معینی از قوانین، تابوها و الزامات وجود دارند که به سنگینی روی هر شهروندی فشار می‌آورند، و او را متحمل فداکاری‌ها و گذشت‌های بزرگی می‌کنند، به نحوی که از آن قوانین به دلایل مربوط به نظم اخلاقی، احساسی، یا عملی، اما بدون هیچ «اختیاری»، اطاعت می‌کند.
افزودن اسناد و نقل‌قول‌ها و نشان دادن این‌که نقطه‌ی اساسی در اطاعت خودبه‌خودی از آداب و رسوم، بر تمام پژوهش‌های مربوط به مجموعه‌ی قوانین بدوی تسلط دارد، کار بسیار آسانی خواهد بود. با این همه، بهتر است بدانیم بسیاری از اشتباهات نظری و عیوب مربوط به مشاهده، به موضوعی ارتباط دارند که سرشار از مشکلات و موانع است.
مشکلی که فوق‌العاده مسئله‌ساز است، به عقیده‌ی من، به وضعیت بسیار پیچیده و منبسط نیروهایی مربوط است که قانون بدوی را تشکیل می‌دهند. با توجه به آن‌که ما به سازوکارهای دقیق خود از وضع قوانین، از تشکیلات اداری و از اجرای قوانین عادت داریم، بر همین اساس، در جوامع بدوی در جست‌و‌جوی چیزی مشابه آن‌ها هستیم، و وقتی آن را پیدا نمی‌کنیم، پس نتیجه می‌گیریم که اگر قوانین در آن‌جا مورد احترامند به لطف تمایلی است که فرد بدوی به اطاعت از قوانین سرزمین خود دارد.
به نظر می‌رسد که انسان‌شناسی در این‌جا خود را در حضور مشکل مشابهی می‌یابد که تایلور (10) در اثر خود به نام تعریف حداقل از مذهب (11)، بر آن فائق آمده است. با عبور از اصلی که می‌گوید قانون نیروی خود را از حضور یک قدرت مرکزی، از مجموعه‌ی قوانین، از دادگاه‌ها، و از قضات می‌گیرد، به این نتیجه می‌رسیم که چون اجتماعات بدوی فاقد همه‌ی این نهادها هستند، از این‌روست که در آن‌جا قانون نیازی به تحمیل شدن ندارد، بلکه خودبه‌خود مورد اطاعت است. مواردی (که می‌تواند تحت موقعیت‌های مساعد و نادر درست باشد) از سرپیچی از قانون از طرف بدوی‌ها به وسیله‌ی مشاهده‌کنندگان به خوبی ثبت شده و از سوی مؤلفانِ نظریه‌های انسان‌شناختی، که همیشه تأیید کرده‌اند که بدوی‌ها جز قوانین جزایی قوانین دیگری نمی‌شناسند، استفاده شده است. با این حال، شمار معینی از اعمال وجود دارند که کاملاً از انسان‌شناسی جدید جدا شده‌اند، بدین قرار که در شرایط طبیعی، اطاعت از قوانین، حداکثر جزئی، مشروط، و تابع نقایص است و آنچه این اطاعت را تحمیل می‌کند، به اندازه‌ی چشم‌انداز کیفر یا احترام مربوط به سنت در کل، دلایلی خشن و ناهنجار نیستند، بلکه مجموعه‌ی بسیار پیچیده‌ای از عوامل روان‌شناختی و اجتماعی‌اند. این چیزی است که خواهم کوشید آن را از طریق مثالی از یک ایالت مردم‌نگاری، یعنی شمال غربی ملانزی، نشان دهم و بر دلایلی تأکید کنم که مشاهداتی مشابه آنچه خود انجام داده‌ام، باید در سایر جوامع گسترده شوند، به طریقی که تفکری کم و بیش درست از سازمان قضایی آن‌ها در اختیار ما بگذارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. sauvage
2. communauté (اجتماع): در معنایی کلی به گروهی اطلاق می‌شود که از خانواده‌هایی که به یکدیگر وابسته‌اند تشکیل شده است. اعضای این گروه دارای ثروت و منافع مشترکی هستند و با هم زندگی می‌کنند و از نظر محیط‌شناسی، مراد از این واژه یا از «اجتماع موجودات زنده» (communauté biotique)، مجموعه‌ای از جمعیت‌هاست که در مکان معینی زندگی می‌کنند (پانوف و پرن، فرهنگ مردم‌شناسی: 78). در این نوشتار که مربوط به مالینوفسکی است، این واژه به تناسب «اجتماع روستایی»، «جمعیت روستایی»، یا به اختصار «روستا»، «دهستان» یا «جمعیت» ترجمه شده است. - م.
3. Rousseau
4. Primitive law
5. Hobhouse
6. Morals in Evolution
7. Lowie
8. Primitive Society
9. Justice
10. Taylor
11. Définition minimum de La religion

منبع مقاله :
مالینوفسکی، برانیسلاو، (1389)، سه گزارش از زندگی اجتماعی مردم بدوی (ابتدایی‌ها)، برگردان: اصغر عسکری خانقاه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول